جدول جو
جدول جو

معنی گلدار شدن - جستجوی لغت در جدول جو

گلدار شدن
(سَ / سِ اُ دَ)
داغدار شدن. (آنندراج). دارای گل شدن. صاحب گل شدن:
زنهار که از عیب کسان چشم بپوش
حیف است که این آینه گلدار شود.
جلالای کاشی (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از بیدار شدن
تصویر بیدار شدن
از خواب برخاستن
کنایه از هوشیار شدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پادار شدن
تصویر پادار شدن
کنایه از پابرجا شدن، استوار شدن
فرهنگ فارسی عمید
(نَ)
از خواب برخاستن. (ناظم الاطباء). تیقظ. (ترجمان القرآن). استیقاظ. (المصادر زوزنی). سر از خواب برداشتن. سر برگرفتن از خواب. سر از خواب برکردن. سر از خواب تهی شدن. از خواب درآمدن:
چو از خواب گودرز بیدار شد
ستایش کنان پیش دادار شد.
فردوسی.
ز آواز او شاه بیدار شد
دلش زان سخن پر ز تیمار شد.
فردوسی.
چو بیدار شد رستم تیزچنگ
جهان دید بر شیر درنده تنگ.
فردوسی.
احمد بگفت یکشب در روزگار معتصم نیمشب بیدار شدم و هر چند حیلت کردم خوابم نیامد. (تاریخ بیهقی).
بیدار شو از خواب و نگه کن که دگربار
بیدار شد این دهر شده بیهش و مدهوش.
ناصرخسرو.
در این میان کفشگر بیدار شد. (کلیله و دمنه).
- بیدار شدن درخت، شکوفه های خرد آوردن درخت در آخر زمستان و اوایل بهار. (یادداشت مؤلف).
، آگاه شدن و متنبه شدن و هوشیار شدن. (ناظم الاطباء). انتباء. تنبه. (المصادر زوزنی) : ایشان را نمایند پهنای گلیم تا بیدار شوند از خواب. (تاریخ بیهقی). چنین سخنان از برای آن می آورم تا خفتگان... بیدار شوند. (تاریخ بیهقی).
امروز پر از خواب و خمارست سر تو
آن روز شوی ای پسر از خواب تو بیدار.
ناصرخسرو.
بیدار شوز خواب و سوی مردمی گرای
یکبارگی مخسب همه عمر بر ستور.
ناصرخسرو.
- بیدار شدن فتنه، پدید آمدن آشوب و غوغا. سر برداشتن فتنه:
شاه را خواب خوش نباید جفت
فتنه بیدار شد چو شاه بخفت.
سنائی.
- بیدار شدن مردم خفته از کسی، براهنمایی وی از خوب برآمدن. هشیار شدن و متنبه شدن:
پر از بیم بودی گنهکار از او
شدی مردم خفته بیداراز او.
فردوسی.
- بیدار شدن مغز، هشیار شدن:
ببوی سوختگان مغز ما شود بیدار
اگرچه همچو شرر خوابگاه ما سنگ است.
صائب
لغت نامه دهخدا
(سُ خَ تَ)
گندیده شدن. گندیدن. بدبو شدن. عفن ومتعفن شدن. انتان. اصنان. (تاج المصادر بیهقی)
لغت نامه دهخدا
(زَ گِ رِ تَ)
به راه افتادن. جریان یافتن. رونق گرفتن: البتگین ترکی خردمند بود و ممیز او را عزیز کرد و دیوان رسالت بدو تفویض فرمود و کار او گردان شد. (چهارمقاله)
لغت نامه دهخدا
(تَ کَ دَ)
مرئی شدن. (یادداشت مؤلف) :
سپهبد همیراند بر پیل راست
چو دیدار شد ببر خفتان بخواست.
اسدی
لغت نامه دهخدا
(زَ دَ)
بیچاره شدن. فقیر شدن. مال خود را از دست دادن
لغت نامه دهخدا
تصویری از بیدار شدن
تصویر بیدار شدن
برخاستن از خواب، آگاه شدن هوشیار گشتن متنبه شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گندا شدن
تصویر گندا شدن
گندیدن بد بو شدن متعفن گشتن
فرهنگ لغت هوشیار
متحرک شدن حرکت کردن براه افتادن جریان یافتن: الپتگین ترکی خردمند بود و ممیز او را (اسکافی را) عزیز کرد و دیوا رسالت بدو تفویض فرمود و کار او گردان شد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پادار شدن
تصویر پادار شدن
استقرار یافتن مستقر شدن مکانت یافتن
فرهنگ لغت هوشیار
از خواب برخاستن، آگاه شدن، متوجه شدن، واقف شدن، هشیار شدن
فرهنگ واژه مترادف متضاد
تصویری از بیدار شدن
تصویر بیدار شدن
الاستيقاظ
دیکشنری فارسی به عربی
تصویری از بیدار شدن
تصویر بیدار شدن
Wake
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از بیدار شدن
تصویر بیدار شدن
réveiller
دیکشنری فارسی به فرانسوی
تصویری از بیدار شدن
تصویر بیدار شدن
aufwachen
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از بیدار شدن
تصویر بیدار شدن
просыпаться
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از بیدار شدن
تصویر بیدار شدن
بیدار ہونا
دیکشنری فارسی به اردو
تصویری از بیدار شدن
تصویر بیدار شدن
জাগ্রত হওয়া
دیکشنری فارسی به بنگالی
تصویری از بیدار شدن
تصویر بیدار شدن
kuamka
دیکشنری فارسی به سواحیلی
تصویری از بیدار شدن
تصویر بیدار شدن
目を覚ます
دیکشنری فارسی به ژاپنی
تصویری از بیدار شدن
تصویر بیدار شدن
일어나다
دیکشنری فارسی به کره ای
تصویری از بیدار شدن
تصویر بیدار شدن
прокидатися
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از بیدار شدن
تصویر بیدار شدن
להתעורר
دیکشنری فارسی به عبری
تصویری از بیدار شدن
تصویر بیدار شدن
जागना
دیکشنری فارسی به هندی
تصویری از بیدار شدن
تصویر بیدار شدن
bangun
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
تصویری از بیدار شدن
تصویر بیدار شدن
wakker worden
دیکشنری فارسی به هلندی
تصویری از بیدار شدن
تصویر بیدار شدن
despertar
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تصویری از بیدار شدن
تصویر بیدار شدن
svegliarsi
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تصویری از بیدار شدن
تصویر بیدار شدن
acordar
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از بیدار شدن
تصویر بیدار شدن
醒来
دیکشنری فارسی به چینی
تصویری از بیدار شدن
تصویر بیدار شدن
budzić się
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از بیدار شدن
تصویر بیدار شدن
ตื่น
دیکشنری فارسی به تایلندی